عاشق تـــــــــــنها

 

___________________$$$$___$$$$
__________________$$$$$$$_$$$$$$
_________$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$$$
_____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$$$
____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
___$$$_$$_$$$$$$$$$$$$$$$$_$$$$$
__$$$$$_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
__$$$_$$_$$$$$$$$$$$$$$$$$_$$$
__$$$_$$_$$$$$$$$___________$$$$
_$$$$$_$$$$$$$$$$$___________$$$
_$$$_$$_$$$$$$$$$$
_$$$_$$_$$$$$$$$$$
_$$$_$$_$$$$$$$$$$$
$_$$$$$$__$$$$$$$$$
$_$$$$$$___$$$$$$$$
_$$$$$$$$$__$$$$$$$
$_$$$$$$$$___$$$$$$
$$_$$$$$$$$___$$$$$
$$$_$$$$$$$$__$$$$$$
_$$$_$$$$$$$$$_$$$$$
$$$$$ __$$$$$$$$_$$$$
$$$$$$$ __$$$$$$$$$__$
$_$_$$$$$__$$$$$$$$$_$$$$
$$$__$$$$$__$$_$$$$$$$_$$$$
$$$$$$_$$__$$$$$$$$$$$$$$$
_$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$$$$$
__$$$$$__$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$__$$$__$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$__________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$____________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$______________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$_______________$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$_______________$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$____________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
__________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$__$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$__$$$$$$$$$$$$$____$$$$$$$$$$
_$$$__$$_$$________$$$$$$$$$$$
_$$$_$$_____________$$$$$$$$$$
_$$_$$______________$$$$$$$$$$
_$$$$________________$$$$$$$$$$
_$$$$________________$$$$$$$$$$
__$$$_________________$$$$$$$$$
$_____________________$$$$$$$$$
$____________________$$$$$$$$$$
$____________________$$$$$$$$$$$
$____________________$$$$$$$$$__$$$$$
$___________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$____________________$$$$$__$$$$$$$$

 

 

 ای سرنوشت، ازتو کجا می توان گریخت؟

من راهِ آشیان خود از یاد برده ام...

یکدم به گوشۀ راحت مرا رها مکن

با من تلاش کن که بدانم نمرده ام!!

 

نوشته شده در سه شنبه 3 اسفند 1391برچسب:,ساعت 12:10 توسط maryam| |

 

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم
در حسرت چشمهایت هستم ،چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...
کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ، کاش بودی و من دیگر از سردی نگاهت شاکی نبودم
هر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو ، هر چه خواستم فراموشت کنم همه را فراموش کردم جز تو ، هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ، چشمهایم را بستم و باز هم دیدم تو را ، هر چه خواستم دلم را آرام کنم ، آرام نشد دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت ، هر چه خواستم بگویم بی خیال ، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم...
میخواستم با تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ، میخواستم دلم را راضی کنم ، یاد تو باز هم به سراغم آمد ، میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من راه نیامد ...
بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالیست ، بدجور از نبودنت شاکیست ، هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست....

نوشته شده در یک شنبه 3 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:30 توسط maryam| |

 

 مرا انسان بخوان

شاید كه روزی بعد

برایت قصه ی عشقی بخوانم

تو را در فكر خود جایی دهم من

برایت با زبان شعری بگویم

مرا انسان بخوان

تا جان خود را

برای با تو بودن

همان قربانی دیرین بسازم

تو انسان بودن من را

برای خود نمی خواهی

تو می خواهی مرا

قربانی بازی بی معنای خود سازی

تمام گرمی روح مرا گیری و

از آن در دل سردت كنی آتش

مرا انسان نبودن راه تاریك است

تو از من راه تاریكی گرفتی

به من از شعله ی گرم نگاهت نور دادی

ولی این شعله بر جانم گرفتست

من را آتش زدست این نور سوزان

مرا انسان بخوان شاید كه روزی بعد

چنین شعری از این ذهنم ببارد

و معنای خوش انسان شدن را

برایت من بگویم باز

نوشته شده در یک شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 21:28 توسط maryam| |

 

ای دوستــــــ،دلتــــــ همیشه زندان من استـــــ

آتــــشکده عشق تـــو از آن من استــــــ

آن روز که لحظه ی وداع من و تـــــو استـــــــ

آن شوم تـــــرین،لحظه ی پایان من استــــــــ

نوشته شده در پنج شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 21:15 توسط maryam| |

 

بیخودی  پرسه زدیم صبحمان شب شود

بیخودی حرص زدیم سهممان کم نشود

ما خدا را با خود سر دعوا بردیم و قسم ها خوردیم

ما به هم بد کردیم ما به هم بد گفتیم

ما حقیقتها را زیر پا له کردیم و چقدر حظ بردیم که زندگی کردیم

روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم

از شما میپرسم،ما که را گول زدیم؟؟؟

 

کاش میشد از میان آدما،جرعه ای از مهربانی را چشید

در جاب خوبی ها جان هدیه داد،سختی و نامهربانی را ندید

کاش میشد بر تمام مردمان،پیشوند نام انسان را گذاشت

کاش میشد دلی را شاد کرد،بر لب خشکیده ای یک غنچه کاشت

کاش میشد در ستاره غرق شد،در نگاهش عاشقانه تاب خورد

کاش میشد مثل قوهای سپید،از لب دریای مهرش آب خورد

کاش میشد با کلامی سرخ و سبز،یک دل غم دیده را تسکین دهیم

کاش میشد در طلوع یاس ها،به اتاقی یک سبد نسرین دهیم...

نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 16:21 توسط maryam| |

 

 

 

 

من این شب زنده داری را دوست دارم
من این پریشانی را دوست دارم
بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم
گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم
چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ، این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم
بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، نشستم به انتظار آمدنت ، من این انتظارها و بی قراریها را دوست دارم
چونکه تو را دارم ، چون به عشق تو بی قرارم، به عشق تو اینجا مثل یک پرنده ی گرفتارم
به عشق تو نشسته ام در برابر غروب ، این غروب را با تمام تلخی هایش دوست دارم
من این نامهربانی هایت را دوست دارم ، هر چه سرد باشی با دلم، من این سرمای وجودت را نیز دوست دارم
من این بی محبتی هایت را دوست دارم ، هر چه عذابم دهی ، من آزار و اذیتهایت را دوست دارم
هر چه با دلم بازی کنی ، من این بازی را دوست دارم
مرا در به در کوچه پس کوچه های دلت کردی ، من این در به دری را دوست دارم
مرا نترسان از رفتنت ، مرا نرجان از شکستنت ، بهانه هم بگیری برایم ، بهانه هایت را دوست دارم
من این اشکهایی که میریزد از چشمانم را دوست دارم ، آن نگاه های سردت را دوست دارم
بی خیالی هایت را دوست دارم ، اینکه نمیایی به دیدارم هم بماند،غرورت را نیز دوست دارم....
تو یک سو باشی و تمام غمهای دنیا هم همان سو، من تو را با تمام غمهایت دوست دارم....
هر چه بگویی دوست دارم ، هر چه باشی دوست دارم ، مرا دوست نداشته باشی ، من دوستت دارم
من این ابر بی باران را دوست دارم ، من این کویر خشک و بی جان را دوست دارم، این شاخه خشکیده و بی گل را دوست دارم ، من اینجا و آنجا همه جا را با تو دوست دارم....
من این شب زنده داری را دوست دارم
اگر با تو بودن خطا است و من گناهکار ،من گناه کردن را با تو دوست دارم...
بی مهری هایت به حساب دلم ، اشکهایم را که در می آوری نیز به حساب چشمانم من این حساب اشتباه را دوست دارم....

 

 

نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 16:11 توسط maryam| |

 

 

لا لا لا بخواب همه در خواب نازن

دیگه چیزی ندارن تا ببازن

بخواب آروم نه اینکه وقت خوابه

بخواب جونم که بیداری عذابه

بخواب آروم گل گلدون خونه

که بیرون تا بخوای نامهربونه

                                               

لا لا لا که قلبم زیرو رو شد

که دست عاشقم پیشه تو رو شد

که بازم این دلم دیوونگی کرد

که این دیوونه با عشق زندگی کرد

بخواب آروم که خورشیدم خاموشه

اونم باید بره چیزی بپوشه

اونم طاقت نداره توی سرما

اونم غافل شده از حال دل ما

 

شیشه ای میشکند....یک نفر میگوید:که چرا شیشه شکست؟؟یک نفر میگوید:شاید این رفع بلاست...دل من که شکست هیچ کس هیچ نگفت،غصه ام  را نشنید،با خودم میگویم ارزش این دل من از یک شیشه هم کمتر بود؟؟

 

چقدر سخته دستهای کسی رو که دوستش داری تو دستهای دیگه ای ببینی و نتونی چیزی بگی،جز اینکه بگی:آهای غریبه مواظب عشقم باش...

خدایا اگر تو درد عاشقی را میچشیدی...پشیمان میشدی از اینکه عشق را آفریدی...

خدایا؟؟؟        

بگو هرگز سفر کردی،با سختی و خون جگر کردی،کسی را با چشم تر بدرقه کردی،برای قرص نان صد خطر کردی؟؟

                                                                                                                                  نکردی!!!!!

بار الها!

با کدامین تجربه بر ما نظر کردی؟؟؟؟


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 15:21 توسط maryam| |

 

 

 

  من به اندازه ی چشمان تو غمگین ماندم و به اندازه ی هر برق نگاهت نگران،ولی تو به اندازه ی تنهایی من شاد بمان...

من نه عاشق بودم نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من،من خودم بودم و یک حس غریب که بر صد عشق و هوس می ارزید،من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت،گرچه در حسرت دستی پوسید و خدا می داند....سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود،من نه عاشق بودم نه دلداده به گیسوی بلند نه آلوده به افکار پلید،من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دلبستگی ام می فهمید.....!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عاشق اون دیالوگ فیلم پینوکیوام که پدر ژپتو:پینوکیو چوبی بمون،آدما از سنگن....

 

 

در گوشه و تک گوشه ی صحرا تو آسوده بخواب شیران خاطر شان هست که تو آهوی منی...

 

دلم هوای دیروز را کرده ،
هوای روزهای کودکی را ..
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد ..


آرام آرام گریستن چه لذتی دارد!وقتی میدانی دستانی برای نوازش صورتت مشتاقند،صورتم را نوازش کن که دل بستم به گریه ها تا تو کنارم باشی...


 

موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است

ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است

تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم

شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است

ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم

پرواز بال ما ، در خون تپیدن است

پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال

اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است

ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش

آیین آینه ، خود را ندیدن است

گفتی مرا بخوان ، خواندیم و خامشی

پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است

بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را

خامیم و درد ما ، از کال چیدن است

 

 

دیوانه ای را گفتند: چه خواهی از خدای خویش؟؟ گفت: عقل سالم که برای عشقم دوباره دیوانه شوم!!

 

دقیـقا زمانی کــه داری تویـــ بی‌خیــــالـــی همــه چیــو فراموشــــ میکنی

یهو یه آهنــگی،

یه نوشتــــه‌ای،

یه اسمـــی،

یا حتی یه حرفـــی ...‌

همه خاطراتــو میـــاره جلــــــو چشمــتــــــ ...

آمده ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوييم که ني ني شکنم شکر برم


آمده ام چو عقل و جان از همه ديده ها نهان
تا سوي جان و ديدگان مشعله نظر برم

گرچه عمری است غریبانه فراموش توام
باز مشتاق تو و گرمی آغوش توام
باورم نیست که بیگانه شدی با من و من.... همچو یک خاطره ی کهنه فراموش توام
شانه بر زلف سیاهت چو زنی یاد من آر ......که چنان زلف تو آویخته بر دوش توام
نیستی تا که بگویم بتو ای مایه ی ناز تشنه ی بوسه ای از آن دو لب نوش توام
حسرتی گر به دلم هست همان دیدن توست ....من پرستوی خزان دیده و خاموش توام


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 13:57 توسط maryam| |


Power By: LoxBlog.Com